جدول جو
جدول جو

معنی صورت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

صورت کشیدن
صورت کردن، تصویر ساختن، نقاشی کردن، پنداشتن، تصور کردن، چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
تصویری از صورت کشیدن
تصویر صورت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
صورت کشیدن
(خوا / خا شِ / شُ مَ / مُ دَ)
عکس کشیدن. تصویر کشیدن. نقاشی. رجوع به صورت برکشیدن، صورت برداشتن و صورت کردن شود
لغت نامه دهخدا
صورت کشیدن
تصویر کشیدن نقاشی کردن، عکاسی کردن
تصویری از صورت کشیدن
تصویر صورت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلات کشیدن
تصویر صلات کشیدن
به آواز بلند «الصلاه» گفتن برای دعوت مردم به نماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹)، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا نُ / نَ / نِ شُ دَ)
نقاشی. صورت کشیدن. صورت نگاشتن. نقاشی کردن:
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ تَ)
هرت کردن. هرت. رجوع به هرت شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا شُ دَ)
تصویر کشیدن. نقاشی کردن. صورت کشیدن: منذر بفرمود تا بهرام (را) همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب و آن گور و شیر و تیر اندر زمین همچنان صورت کردند. (ترجمه تاریخ طبری). این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کردند. (تاریخ بیهقی). بر این جمله که بر حاشیۀ این ورقه صورت کرده آمده است. (فارسنامۀ ابن بلخی). خال دعاگوی زین الدین مینوشت و جمال نقاش اصفهانی آنرا صورت میکرد. (راحهالصدور راوندی).
هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوانها در از شنگرف و زنگار.
سعدی (گلستان).
غافلست از صورت زیبای او
آنکه صورتهای زیبا میکند.
سعدی.
رجوع به صورت شود، تصور. (تاج المصادر بیهقی). پنداشتن. تصور کردن:
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم.
خاقانی.
تاآن شاهزاده صورت نکند که این شهنشاه کاری به گزاف وحجتی پیش گرفت. (تاریخ طبرستان). پشت لشکرگاه ایشان فروگرفت تا صورت کنند از پیش لشکر است و ما از پس، سراسیمه شوند. (تاریخ طبرستان)، حاصل کردن. بدست آوردن: جائی که هیزم ایشان صندل بود مرا در وی چه ربح تواند بود و چه سود صورت توان کرد. (سندبادنامه ص 301)، تضریب. نمّامی. سخن چینی. گزارش دادن به دروغ: در مجلس عالی صورت کرده اند که بنده از وکیلان این قوم است و واﷲ که نیستم و هرگز نبوده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). و دیگر صورت کردند که وی را با اعدا زبان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485). پدرش از وی بیازرده بود از صورتهائی که بکرده بودند. (تاریخ بیهقی). گفتم چنین بود ولیکن خلیفه را چند گونه صورت کرده اند. (تاریخ بیهقی)، صورت برداشتن. فهرستی از اشیاء و اثاثیه تهیه کردن. اقلام اسباب و اثاثه را در کاغذی ثبت کردن، و بدین معنی رجوع به صورت برداشتن شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ پَ رَ)
مصور. مجسم:
عشق را در عالم اجسام مجنون نام کرد
حسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
سوت زدن. صفیر کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
کناسی. حمل و نقل کوت یا کود به مزارع و باغها. و رجوع به کوت و کود و کوت کش و کوت کشی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فریاد و بانگ برآوردن برای دل دادن یا تشویق کسی که به امری خطیر چون مبارزه یا مسابقه اشتغال دارد
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَرْ / خُرْ دَ)
نوره به کار داشتن. (یادداشت مؤلف). مالیدن نوره به بدن. واجبی کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). ستردن مو. نوره مالیدن. موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ رَدَ)
سختی کشیدن. تحمل سختی و دشواری کردن:
می کشد عسرت هفتادودو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).
هرچند کشی ز فاقه عسرت
از خلق مگیر غیر عزلت.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ تَ)
ملامت کشیدن. رنج بردن. (فرهنگ فارسی معین) :
با آنکه من ندارم کاری به کار مردم
دایم کشم کدورت از رهگذار مردم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ)
تعصب و اندیشۀ کسی را داشتن:
میکشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ کَ دَ)
حسرت خوردن:
نه تنها شانه حسرت میکشد از تار گیسویش
دل آئینه هم داغ است از محرومی رویش.
فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیرت کشیدن
تصویر غیرت کشیدن
تعصب کسی را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدورت کشیدن
تصویر کدورت کشیدن
ممت کشیدن رنج بردن: (با آنکه من ندارم کاری بکاری مردم دایم کشم کدورت از رهگذار مردم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوره کشیدن
تصویر نوره کشیدن
نوره مالیدن: اژه کشیدن اژه مالیدن مالیدن نوره به بدن واجبی کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
با صدای بلند و ممتد هورا گفتن: میزدند و میرقصیدند میخواندند و هوارا میکشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کشی
تصویر صورت کشی
عمل و شغل صورت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت کشیدن
تصویر هرت کشیدن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
تصویر چیزی را کشیدن نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت کردن
تصویر صورت کردن
((~. کَ دَ))
به وهم انداختن، به گمان انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوره کشیدن
تصویر نوره کشیدن
((رِ. کَ دَ))
مالیدن نوره به بدن، واجبی کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
((کَ یا کِ دَ))
با دهان سوت زدن
فرهنگ فارسی معین
تاسف داشتن، متاسف بودن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد